سایه و خنده
شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۴۲ ق.ظ
ناگهان خورشید دریک صبح زود
شعر شادی را برای دشت خواند
یک نفر چوپان شبیه شاعری
شعر گل را موقع برگشت خواند
با ترنم های صبح و زندگی
دشت پر شد از گل و نور و امید
ابر کوچک از دل این آسمان
بر زمین با سایه نقاشی کشید
بره ها با سایه ها بازی کنان
می روند این سو و آن سو بی صدا
خنده دل بر بچه های روستا
شکر می گویند بر کار خدا
- ۹۸/۰۶/۰۲