ابرها دل نگرانت شدند
کوه ها مثل مرد
سروها مثل هم
منتظرانت شدند
رودها جاری احساس زمین می شدند
تا که بیایی سحر
از طرف خانه خورشید و بعد
شعر بخوانند برایت همه
زمزمه شوق و امید مرا
- ۰ نظر
- ۲۹ دی ۰۲ ، ۰۸:۴۰
ابرها دل نگرانت شدند
کوه ها مثل مرد
سروها مثل هم
منتظرانت شدند
رودها جاری احساس زمین می شدند
تا که بیایی سحر
از طرف خانه خورشید و بعد
شعر بخوانند برایت همه
زمزمه شوق و امید مرا
ساده تر از شعر رود
زنده تر از صبح زود
باز بخوان یک صدا
هرچه که در ساحل احساس بهارانه بود
ذکر بگو مثل گل
شعر بخوان زمزمه کن یکصدا
شعر دل انگیز خدا را بخوان
خانه به خانه هر طرف
چشم به راه دیدنت
شعر بهار مال تو
شوق و قرار مال تو
منتظریم یک نفس
سرو و من و صنوبران
خانه به خانه
کوه ها
سال های سال
بعد رفتنت
کوچه های پر از سکوت سرد
لحظه ها پر از
خاطرات پر امید تو
جبهه های سرخ شوش
قامت شهید تو
در میان خاک و خون نشسته ای
بعد از آن کسی ترا ندید