گذشت فصل سرما
گذشت فصل سختی
دوباره دست باران
به جان برف افتاد
صدای شادمانی
تمام شهر پر شد
که می رسد دوباره
طنین سبز دیدار
- ۰ نظر
- ۰۶ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۴۳
گذشت فصل سرما
گذشت فصل سختی
دوباره دست باران
به جان برف افتاد
صدای شادمانی
تمام شهر پر شد
که می رسد دوباره
طنین سبز دیدار
بهانه می کند دلم
برای جشن باصفا
برای بچه های ده
برای شور و شوق ها
چه خاطرات زنده ای
چه جشن های ساده ای
چه جنب و و ش و همدلی
چه حس پر اراده ای
هرچه می گفتم من از سرمای سخت
درنگاه بچه ها ، یعنی چرا
بچه ها امروز هم آموختند
خاطرات سرد و برفی مرا
دستکش ها و کلاه و شال شد
گوشه ای از حس و حال بچه ها
برف باریده که تعطیلی شده
چند روزی هست مال بچه ها
چه سرمایی چه سوزی
زمین پوشیده انگار
لباس برفی اش را
و من در کوچه دیدم
گذر می کرد یک مرد
و در دستش گمانم
که زنبیلی پر از احساس تازه
و من این حس نو را
همیشه دوست دارم
لحظه ها ساکت و بی هیاهو
خانه ها غرق در خسته بودن
چشم ها منتظر مانده در راه
بال ها نا امید از گشودن
بچه ها چشمشان سمت تصویر
توپ هم مانده حیران و غمگین
ترس از باختن توی خانه
همنفس با سکوتی است سنگین
یک نفر مثل یک شیر برگشت
از میان زمین رو به آن تیم
درنگاهش نمانده نشانی
از غم و ترس ،آورده تصمیم
شوت فریاد ایران بود
زنده این غرش جمع شیران
شوت سرکش غروری که برگشت
زنده شد ناگهان کل ایران
باز هم در آسمان
ابرهایی دیده شد
خوشه های گندم از
کشتزاران چیده شد
باز هم پاییز سرد
آمده با قال و قیل
باز وقت رفتن است
شادمان با کوچ ایل
روی سیم برق ها
با پرستو می پری
باز با خود فصل گرم
خنده ها را می بری
باز هم پایان فصل
می شود آغاز درس
می رسد از مدرسه
باز هم آواز درس
فصل تابستان گرم
سال دیگر باز هم
قصه هایت را بگو
با کبوتر باز هم
۱۷/۷/۷۸
غروبی خسته و سرد
نگاهی سبز و ساده
درختی برگها را
به دست باد داده
زمین لبریز خش خش
صدای باد پاییز
و شعر تازه ای گفت
برای باد پاییز
دوباره بوی آتش
چه لبخندی به پا شد
رسیده فصل پاییز
که او مهمان ما شد
بیا با من سرودی
بخوان تو باز با ما
بگو به فصل پاییز
خوش آمدی به اینجا
1380/8/4
بازهم بادبادک پریده
رفته تا قلعه آسمانی
بی صدا سرکشیده در آنجا
کرده یکباره او شادمانی
غول افسانه ها چند قرنی است
در دل ابر ها خانه دارد
باز دنبال آن بادبادک
در هوا ناگهان می گذارد
می دود بادبادک به پایین
غول می ماند و قصه هایش
باز شکلک درآورده انگار
بادبادک در آنجا برایش
خواب از چشم هایم پریده
می شوم باز بیدار امشب
قصه و خواب بوده گذشته
نیست جز خواب انگار امشب
17/7/78
صدای مهر تازه
صدای زنده بودن
صدای شعر پر شور
برای گل سرودن
صف کلاس و قرآن
کلاس و میز و دفتر
صدای شوق تازه
کتاب و حس دیگر
آسمان صاف و کمی منتظر
کوچه ها
ساکت و بی همهمه
شهر ما
گرم نگاهی که پر از خاطره است
کاش بیاید ز راه
آن که وجودش همه شور است و شوق
دست پر از مهر او
پشت و پناه همه کنجشگ هاست
کاش بیاید ز راه
خاطرات خاک را پر می کند
دست گل
از عطر دیدار خدا
ناگهان
با خنده های بچه ها
تپه های گل چه زیبا می شوند
حس و حال بچه های روستا
در کنار بوته های سبز گل
با تبسم شاد و زیبا می شود
چه شاعرانه خورشید
نوشتی شعری از نور
و شاخه های توت حیاط خلوت ما
نظاره کرده از دور
چه شعر روشنی شد
نوشته بر در و دشت
چه صبح زنده ای باز
به دست نور برگشت
چه حس و حال نابی نوشته است خورشید
دوباره صبح تازه
پر از نشاط و امید
دلم بهانه ای داشت
به رنگ یاس و مریم
دوباره اشک می ریخت
دوباره غصه و غم
به یاد تشنه کامی
به یاد دشت خسته
دلم پر از غریبی
دلم به خون نشسته
شبیه شعر غمگین
شبیه اشک غمدار
صدای نوحه آمد
دلم شده عزادار
تمام خاطرات
زمین تشنه داغ است
و آخرین نگاهش
به سمت کوچه باغی است که رفته بود از یاد
صدای خاطراتش
گرفته گرد وخاکی
که تا همیشه اینجاست
بوی بازی
توی کوچه
می دود مثل نسیم
حس و حالی ساده دارم
مثل گل
مثل ایام قدیم
می نشینم
زیر سایه
شعر می خواند کسی
شعر تابستان گرم
شعر تنهایی من
سر پنجه های آفرین تان
در صحیفه روزگار
آفرییندۀ نقشی از بودن و عزتمندی است
که به لطافت باران و
با دقتی مثال زدنی
زیباترین و ماناترین یادگارهای جاودانه زمانه را ساخته و پرداخته نموده
تا آیندگان
بر این هنر ارزشمندتان
آفرین گو باشند .
کوچه ها خالی و پر ترانه
لحظه ها ساکت و شاعرانه
بچه ها توی نقاشی خود
نقش هایی پر از نقش خانه
کودکی بر روی جان بابا
حس و حالی چنین مادرانه
مادرم سفره انداخت آرام
آخرین روزه در ماه گل بود
ماه گل ماه مهمانی نور
در صمیمیتی
شاعرانه
بعد از این عید آزادگی عید فطر است
چشم در راه خورشید هستیم
مادرم می کشد نقشی از گل
بر روی قالی تازه خود
می شود قالی تازه انگار
باغی از نقش و رنگ
و ترانه
مادرم قالی کشیده
رنگ در رنگ و بس شاعرانه
شهر آهسته بیدار می شد
کوچه ها
مثل هر روز ساکت
ناگهان خانه ها پر شد از عطر
عطر روییدن روی خورشید
در بهاری ترین بامدادان
عطر خورشید با عطر نرگس
خانه ها را پر از شوق می کرد
عید جدید آمده
عید پر از خاطره
دیده شده هر طرف نقش گل و
عطر شوق
خانه پر از جنب و جوش
شهر ولی ساکت است
عید جدید آمده
زمین گل هوا گل
تمام لحظه ها سبز
شبیه جاری رود
نگاه بچه ها سبز
دوباره بوی عیدی
دوباره حس خورشید
صدای تازه ی خاک
در این سپیده ی عید
دوباره اسکناسی
که تا نخورده دارم
زمین خودش به من گفت
به فکر نوبهارم
آخرین روزهای زمستان
اولین روزهای بهار است
دامن دشت از غنچه ها پر
شهر یک حس ناب و قشنگی
مثل احساس یک شوق دارد
مثل حس سپیدی که خورشید
ریخته بر سر
کوه و صحرا
بهار اول وقت
سوار چرخی از گل
گذشت از سر کوه
رسید در دل دشت
گمان کنم که نوروز
پی بهار می گشت
در آن میانه
انگار
گذاشت غنچه ها را
به روی دامن دشت
وبعد از ان
پر از شوق
پر از امید و شادی
نگاه دشت می گشت
برای دیدن بهار
کمی به سبزه فکر کن
رهاتر از نسیم شو
برو به دامن چمن
بخوان بخوان
تغزلی به رنگ اشتیاق گل
شبیه جاری زمان
به رنگ ها سلام کن
بهار حس ساده را
به بوستان نشان دهد
برف تازه برف نو
برف شادی آفرین
پر شده از شوق تو
هر طرف روی زمین
هم کلام رود سرد
ای رفیق بچه ها
در نگاهت شوق گل
هصدای چشمه ها
چشم ما در راه تو
آمدی از راه دور
کوچه ها با بودنت
غرق شادی غرق شور
چه خوابی
چقدر ناز و زیبا
به خواب ساده رفته
چه کودک ملوسی
عروسکی
چه نازی
برادرم در اینجا
به خواب ناز رفته
شب است و ماه انگار
نشسته چشم در راه
پر از امید و شوق است
خیال امشب ماه
تمام فکر این ماه
برای شام یلداست
بدون برف آیا
حضور چله زیباست
خیال ماه را برد
صدای زوزه ی باد
شبیه پهلوانی
که ابر را نشان داد
نوشت ابر آرام
برای آسمان برف
و گفت شعر خود را
تو بی صدا بخوان برف
دوباره بارید
به کوه و دشت و بر بام
خیال ماه راحت
خیال ماه آرام
سلام فصل پاییز
هزار رنگ زیبا
هزار و یک ترانه
درخت و کوه و صحرا
سلام ای که با خود
همیشه حرف داری
میان بقچه هایت
تگرگ و برف داری
سلام مهر و آبان
سلام آذر سرد
دوباره دست پاییز
امید زنده می کرد
مهر بی رمق گذشت
مثل مهر سال پیش
خاطرات مدرسه
خاک خورده مانده است
بی صدای بچه ها
بی نیایش امید
بی سرود صبح زود
بی هیاهوی تمام کوچه ها
مدرسه هنوز هم
فکر خاطرات رفته و قشنگ بچه هاست
وقتی سرما هست
دست ها می لرزند
برگها
در آسمان شادی کنان می رقصند
بدون هیاهوی مدرسه
انگار چیزی کم است
باور نمی کنید
دوباره بوی پاییز
نوید دوستی شد
چقدر شادمانیم
که عید دوستی شد
کلاس و درس و شادی
دوباره مشق و لبخند
صدای خنده ها باز
هوای تازه دارند
اینجا بهانه ای هست
بانام گرم گرما
ما این بهانه ها را
با شعر زنده بودن
با خنده و تبسم
همواره دوست داریم
انگار زمین نگاه بی تابی داشت
احساس حضور گرم وبی خوابی داشت
دیدم که تمام شهر ما در گرما
شوقی به هوای قطره ای آبی داشت
می نویسم پر امید
می روم هم پای باد
می شوم همصحبت و
دوست با آقای باد
از تمام تپه ها
بی صدا رد می شوم
ابر می آید که من
با صفا رد می شوم
در هوا پر می زنم
مثل یک چرخ وفلک
دوستم با بچه ها
اسم من یک قاصدک
چقدر سردو ساکتی
در این غریبی زمین
شبیه مدرسه شدی
کسی به تو نمی رسد نه این طرف
نه آن طرف
چقدر دلگرفته ای
در نفس صبح زود
بوی خدا مانده بود
بوی امیدی به فضایی شدن
در دل شب رنگ خدایی شدن
ناگهان
تا سحر
مشق همه بچه ها
درس امید است و سلام و درود
در نفس صبح زود
بوی گل
عطر نسیم بهار
زمزمۀ جویبار
حس سحرگاهی چشم انتظار
در همه جا پخش شد
عطر گل نرگس از
سمت خدا می رسد