اولین برف زمستانی سرد
دل ما را می برد
در همانجا که نگاهی آنجاست
خاطراتی که پر از احساسند
برف اعجاز نجیبی دارد
آسمان بستر دیدار گل دیروز است
برف انگار رسول خوبی
مهربان تر ز همه همراه است
- ۰ نظر
- ۲۹ آذر ۰۲ ، ۱۱:۵۰
اولین برف زمستانی سرد
دل ما را می برد
در همانجا که نگاهی آنجاست
خاطراتی که پر از احساسند
برف اعجاز نجیبی دارد
آسمان بستر دیدار گل دیروز است
برف انگار رسول خوبی
مهربان تر ز همه همراه است
دست های خالی زمین
کوه های سرد و منتظر
شعرهای تنگی جوی
کودکان مانده در خیال برف
سوز سرد
روزهای آخرین فصل رنگ رنگ
مژده دار چله های ساکتند
کاش زندگی دوباره گل کند
در میان برف های پشت هم
شبهای چله
از دیروزهای برفی تا امروز
از کرسی های گرم تا بخاری و پکیج
از تنقلات دست ساز مادربزرگ ها تا آجیل های صنعتی و شیرینی های رنگارنگ
از شاهنامه خوانی تا فضای مجازی
همه نشان مهربان تر بودن است و باهم ماندن است
می درخشد هر صبح
ده ما با خورشید
پر شده این ده ما
از هزاران امید
ده ما با گلها
دوستی دیرینه است
دل این مردم ده
باصفا، بی کینه است
صبح ها بانگ خروس
می دهد مژده ی کار
صبح ها با این بانگ
می شوم من بیدار
پونه های اینجا
بوی خوبی دارند
مردمان این ده
شعر گل می کارند
فصل پاییز که شد
شعرشان می روید
باد از مزرعه ها
شعر را می بوید
۱۳۷۷/۷/۱۳
صدای سرفه ها در کوچه پیچید
گمانم آسمان در فکر درد است
به من می گفت مادر آرام بنشین
که در بیرون هوا بسیار سرد است
صدای خش خش و سرفه بهم ریخت
تمام حس و حال کوچه ها را
و من در خاطرات سرد دارم
نشان خسته ای از آن صدا را
صبح بارانی و من
دفترم سر شار شعر
گرم شد از بوی مهر
باز هم بازار شعر
بانگاهی پر امید
رفته ام در کار شعر
انگار تمام آسمان را
جاداده میان دامن خود
با یک سبد از ستاره ها او
آراسته جامه ی تن خود
هر قصه که او بگوید اینجا
در یک شب سرد فصل سرما
بوی گل یاس مهر و خوبی
پر کرده تمام خانه ی ما
در هر نفسش محبت انگار
یک قطعه طلای ناب باشد
هر قصه ی او قشنگ و خوب است
هر گاه که وقت خواب باشد
امشب نوشته شاپرک
انشا خود را زود زود
انشایی از یک زندگی
همراه برگ و باد و رود
انشا پر از بوی گل و
عطر نسیم ساده شد
انشا و نقاشی او
با خنده ای آماده شد
فردا تمام شوق او
در دشت پیدا می شود
با حرف های ناب او
زیبای زیبا می شود
صبح است خورشید این زمان
در آسمان پیدا شده
با بودن او آسمان
مثل گلی زیبا شده
بر بال های شاپرک
سوی گلستان می روم
با دوستانم شادمان
سمت دبستان می روم
از خنده های بچه ها
پر شد فضای مدرسه
یک آسمان پر می شود
از حرف های مدرسه
امسال سال اولم
خوشحال و شادان می روم
سوی کلاس و مدرسه
با روی خندان می روم
1377/4/25
مادر این شاپرک
می خرد کیفی قشنگ
یک مداد و دفتری
بسته ای از آبرنگ
در دبستان امید
که میان جنگل است
شاپرک امسال را
در کلاس اول است
شاپرک با اشتیاق
می پرد در آسمان
دوست دارد درس را
در کنار دوستان
مهر ماه 1377
مهر ماه
دارد می رود
با خش خش برگهای زرد
با وزش بادهای سرد
با حضور ابرهای سفید و سیاه
مهر ماه می رود تا فردا
تا روزهای خوب در پیش
کلاس درس تازه
صدای پای باران
هنوز زنده باشد
در این میانه انگار
هنوز مدرسه هم
رفیق بی صدایی است
رفیق لحظه هایی
که مملو از امیدند
هنوز مدرسه هم
به شوق پر شد از گل
بر زمین سرد صورت می کشید
فکر رفتن بود تا سمت بهار
باد زوزه می کشید و بر گها
مانده در بین جدایی و فرار
برگهای رنگارنگ روی زمین می خزند
جاجیم خوشرنگ بافته می شود
دلتنگی های پرستوها
وزش باد
در لطافت صبحگاهی باهم بودن در مدرسه ها
شور انگیزتر از همیشه است
مهرب مهربان آمده
اصلا پاییز
بهار است
از جنس رنگهای مختلف
ماه مهر
ماه مهربان من
ماه لحظه های شاد
ماه اولین بهار در کلاس غنچه ها
ماه درس و مدرسه
ماه حس و حال نو
ماه خاطرات سبز
ماه مهر
ماه مهربان من
نویسنده:مهدی طهماسبی
صبح زود
شهر پر از خاطره
باز کن این پنجره
ابر نمایان شده از دور دست
شعر نو
خوانده برای همه جا مهر ماه
مدرسه
چشم به راه شماست
اول این راه
پر از شعر هاست
آخر این راه به سمت خداست
پنج سالم بود . روزهای آخر اسفند ۱۳۶۳ می شد نسیم نوروزی را حس کرد . با پدر و مادرم به خانه ی عمو حیدر رفتیم. توی حیاط خانه ی قدیمی عمو ، مردها ایستاده بودند و گریه می کردند از مادرم شنیدم که عمو صفدر شهید شده. نمی دانستم شهید یعنی؟ تابوت که روی آن پرچم سه رنگ ایران اسلامی کشیده بود، را آوردند و وسط حیاط گذاشتند. صدای ناله ی مردها و زن ها بلند شد. فکر کنم من تنها کسی بودم که گریه نمی کردم چون اصل ماجرا را نمی دانستم. ناخودآگاه به سراغ تابوت رفتم و روی آن را باز کردم . عمو صفدر با لبخند همیشگی با من حرف می زد من سربازم که رفتم خون دادم شما هم پای سربازی اسلام، ایران،غیرت ایرانی و ناموس داری بمانید و من هنوز به این پیام پایبندم نویسنده:مهدی طهماسبی
بهانه های تازه
بهانه های خوشرنگ
صدای خنده ها باز
دویده توی خانه
هزار و یک ترانه
و من هنوز هستم
به شوق شاعرانه
با نسیم پاییزی
بوی فصل سرد آمد
بوی برگ افتاده
بوی برگ زرد آمد
باز باد پاییزی
می وزد در این صحرا
می برد به همراهش
بوی خوب گل ها را
باز می کشد دستی
بر سر درختان باد
تا بهار برگردد
خواب سردتان خوش باد
دود چون پرنده ای
می پرد در آسمان
جمع دور آتشند
بچه های شادمان
گله فکر رفتن است
فصل فصل رنگ هاست
پر شده تمام دشت
این صدای زنگ هاست
وقت کوچ می رسد
آخرین نگاه ها
باز فصل رفتن است
فصل کوچ و راه ها
بچه های شادمان
دور گله می دوند
بچه های ایل باز
شادمانه می روند
زیر بال آن کلاغ
آسمان دشت بود
با صدای قارقار
شعر تازه می سرود
پیش از او یک چلچله
شاعر آیینه بود
قلب او مثل بهار
ساده و بی کینه بود
چند روزی می شود
رفته حالا چلچله
مانده در ذهن فضا
شور و حال و هلهله
خاطراتی از کلاغ
مانده بر روی درخت
بوی خون پیچیده است
بعد از آن بوی درخت
آسمان بی شاعر است
دشت تنها مانده است
شعر مرگ خویش را
آن کلاغک خوانده است
باد با آن حادثه
شعرها را برده است
دشت بی شعر و سرود
دشت سرد و مرده است
1379
جشن گل
در روز نو
با نام گل های غدیر
دست ها بالاست
در اندیشه های پر اشتیاق
بهار رفت و با او
گل و ترانه ها رفت
صدای درس و مشق
از تمام خانه ها رفت
بهار رفت و انگار
دلی گرفته اینجا
دقیق تر نظر کن
ولی نرفته اینجا
بهار رفته اما
دلم همیشه جاری است
چه خوب شد که حالا
دلم خودش بهاری است
نوشتم نور
به یاد چهره های ساده بودم
نوشتم شوق
به یاد آن دل آزاده بودم
نوشتم سرخ و پر شور
به یاد خاطرات افتاده بودم
و حالا در دل خود
دل خود را به گلها داده بودم
نوشتم نور
به یاد چهر ه های ساده بودم
تمام شهر ساکت
تمام کوچه ها سرد
صدای باغبانی
نمی رسید از باغ
هنوز در هوا بود
نشانه ای از ترس
که ناگهان بهاری
به رنگ صبح گل کرد
و شهر را پر از گل
پر از امید و خنده
پر از ترانه ها کرد
بهار رو به پایان
بهار رو به رفتن
صدای خنده توی مدرسه نیست
چنارها کنار هم
رفیق های باصفا
نگاه هایشان پر از امیدهای تازه شد
در آخرین نمای شان
نشانه های دیدنی است
و پچ پچ کلامشان
بیانگر بیان نو
بهار و کارنامه هاست
روزهای امتحان
روزهای اضطراب
حرف ها ی پرصدا
زیر نور آفتاب
روزهای زندگی
روزهای امتحان
یاد بچه ها بخیر
یاد خوب دوستان
آسمان ساده خندید بر ما
مشتی از آب پاشید بر ما
از دل ابر تیره دوباره
قطره ای آب بارید بر ما
مثل سنجاقکی پر گرفتیم
ریخت احساس امید بر ما
خنده هایی پر از باد و باران
قهقهه باز کوچید بر ما
ابر می خواند شعری پر از شوق
در دلش حس تاکید بر ما
از سحرگاه این روز تعطیل
آسمان ساده خندید بر ما
یادداشت
می نوشت
روی زمین فصل نو
باخطی از سبزه و از یاسمن
گوشه ای از صفحه را
با گل و با غنچه پر از عطر کرد
بعد از آن
دفتر هر کوه و دشت
بوی خدا عطر بهاری گرفت
نوشدن سال نو
زمزمه سبز دعای جدید
می رسد از راه باز
بوی دل انگیز عید
زنده شدن های
نگاه امید
مژده یک سال پر از دلخوشی است
بهار شعر تازه ای نوشته
به خط پر شکوفه
به سطر سطر سبز همدلی ها
بهار شعر خود را
گذاشته پر از شوق
به روی دوش ساده ی نسیمی
که می رود به هر جا
به دست خود بخواند
و شهر و دشت و کوچه ها
پر از ترانه سازد
دل من تنگ شده
بهر غزلخوانی باران در دشت
خنده های ساده
چهره های معصوم
دل من تنگ شده
در هوایی که در آن
عطر لبخند خدا می آید
در نگاهی پر از احساس است
عصرگاهی که در آن
شاخه ها رقص کنان
به دعای خورشید
می نویسد خدایا ما را
همنفس با گل نرگس فرما
چه صفایی دارد
حس و حالی که فقط جا مانده
هوای نیمه ابری
دل پر شور و پر تاب
سرک اینجا کشیده
پس از این ابر خورشید
هوای با خود رسانده
برای شهر خسته
نوید تازه از عید
تمام لحظه ها را
پر از احساس کرده
نسیم تازه ی که
رسانده بوی امید
گذشت فصل سرما
گذشت فصل سختی
دوباره دست باران
به جان برف افتاد
صدای شادمانی
تمام شهر پر شد
که می رسد دوباره
طنین سبز دیدار
بهانه می کند دلم
برای جشن باصفا
برای بچه های ده
برای شور و شوق ها
چه خاطرات زنده ای
چه جشن های ساده ای
چه جنب و و ش و همدلی
چه حس پر اراده ای
هرچه می گفتم من از سرمای سخت
درنگاه بچه ها ، یعنی چرا
بچه ها امروز هم آموختند
خاطرات سرد و برفی مرا
دستکش ها و کلاه و شال شد
گوشه ای از حس و حال بچه ها
برف باریده که تعطیلی شده
چند روزی هست مال بچه ها
چه سرمایی چه سوزی
زمین پوشیده انگار
لباس برفی اش را
و من در کوچه دیدم
گذر می کرد یک مرد
و در دستش گمانم
که زنبیلی پر از احساس تازه
و من این حس نو را
همیشه دوست دارم