بهانه های شیرین

بایگانی


دوباره بوی باران 
نگاهی گرم و خوشحال 
در این باران ورق خورد 
کتاب تازه ی سال 
در آن با خط پرآب 
نوشته یادگاری 
نوشته آسمان جان
هوای گریه داری 
نوشته مزرعه باز
پر از شوق و امید است 
لباس کوه انگار 
قشنگ است و سفید است 
زمین تشنه با آب
سلامی تازه دارد 
شبیه ابر تیره 
کلامی تازه دارد 
لباس دشت سبز است 
زمین همرنگ آن است 
چه خوشرنگ است دیدی 
پل رنگین کمان است

  • مهدی طهماسبی دزکی

دشت آرام و ساکت نشسته

در دلش خاطراتی است بسیار

خاطرات شب و زوزۀ گرگ

خاطرات دل انگیز دیدار

کوچ در ذهن این دشت دارد

حرفهایی برای شنیدن

نقش هایی پر از رنگ و باران

نقش هایی برای کشیدن

دشت با تک درخت قدیمی

خاطرات دل انگیز دارد

حرفهایی که با خود همیشه

رنگی از فصل پاییز دارد

دشت در انتظاری پر از شوق

تا بیاید بهار پر از گل

شعر هایی بخواند برایش

ساده و سبز آقای بلبل

  • مهدی طهماسبی دزکی

خاطره ها مانده اند 

در دل یک دفتر بی ادعا 

لحظه ها 

در گذر 

حرف ها 

همنفس سادۀ خورشید و ماه 

کاش شود 

حال زمین روبه راه 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

آخرین برگ درخت

 قصه ای از رفتن و تنهایی است

قصه ای با رنگ های مختلف

زرد و نارنجی

که در هر بامداد

قصه خوان روزهای سبز و شاداب

پر از احساس هاست

  • مهدی طهماسبی دزکی

برای آخرین بار

زمستان را صدا زد

خبر در کوچه پیچسد

که آدم برفی آرام و کم حرف

خیال رفتن از این شهر دارد

برای آخرین بار

در آغوشش زمستان خنده می کرد

و بعد ازآن

چه ساده

گذشت از این خیابان ها خسته

هنوز از رفتن او

زمانی اندک شاید گذشته

بهار از راه برگشت

تمام دشت ها  را غنچه پر کرد

  • مهدی طهماسبی دزکی

ماه مهر مهربان 
ماه عطر و ماه گل 
ماه گلهای قشنگ 
ماه دلهای سپید 
ماه درس و ماه مشق 
سبز و سرخ و پرامید 
باز آمده ز راه باصفا پیش ما 
نقشی از بودن کشید 
با طراوت بهار 
پر صلابت شهید 
در نگاهش موج شوق 
در وجودش عطر مهر

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

ایستاده

در کنار جاده

مثل پیر مهربان قصه ها

با تبسمی سپید

نقشی از امید را کشیده است

راه را نشان دهد

راه رفتن از زمین به سمت اوج

راه بی کرانگی

راه سرخ آسمان

عکس ساده اش هنوز هم

رهنمای ما به سمت  بودن است

سمت راهی از شقایق و امید

  • مهدی طهماسبی دزکی

لحظه ای 

ایستاد 

دوردست بوی خطر می رسید 

زمزمه ی سبز سفر می رسید 

پشت سر 

چشم ها منتظر کار بزرگ و امید 

همهمه ی مرد و زن 

دست خدا هست به همراهتان 

ناگهان 

بر لب او 

زمزمه ای دیگر است 

یاد دل انگیز گل و مادر است 

بعد از آن 

مثل مرد 

ایستاد 

رفت به سمت خطر 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

می شناسی اش 

نوجوان روزهای رفته است 

در صف بلند بی نشانه هاست 

از کرانه هاست 

سبزو سرخ از ترانه هاست 

می شناسی اش

آن دلیر سرفراز 

در کلاس بی هیاهوی امید 

از تبار عزت است 

عکس پاک او نشان غیرت است 

صد درود ما به گل 

صد سلام ما به او 

  • مهدی طهماسبی دزکی

لحظه ها پر شتاب 

دست ها بی قرار 

چشم ها منتظر دیدن روی بهار 

سینه ها مضطرب 

شهرها پرشده از اضطراب 

کاش بیاید بهار 

در دل پاییز غریب زمین 

  • مهدی طهماسبی دزکی

خبرهای جدیدی داشت انگار

صدای زنگ های مانده در دشت

خبرآمد که گله پر هیاهو

از اینجا رفت و از این دشت بگذشت

 

به دنبالش دل من شاعری بود

که از کوچ و شب و آواز می گفت

صدای زنگ ها این بار با شوق

برایم شعر های ناز می گفت

 

در این پاییز پر رنگ پر از شوق

به سمت بی نظیر کوچ می رفت

سکوت دشت را می ریخت درهم

و گله در مسیر کوچ می رفت

  • مهدی طهماسبی دزکی

بهانه می کند آب 

به یاد ظهر تشنه 

دوباره نقشی از خون 

دوباره تیغ و دشنه 

تمام شهر دارند 

نوای نوحه خوانی 

صدای گریه هایی 

به رنگ آسمانی 

تمام کوچه ها پر 

پر از صدای گریه 

صدای های هایی 

ز لحظه های گریه 

تمام شهر غمگین 

تمام شهر خسته 

دلم دخیل خود را 

به نام سرخ بسته 

  • مهدی طهماسبی دزکی

صدای طبل پیچید 

صدای نوحه برخاست 

سرود خواند زنجیر 

دوباره از چپ و راست 

به گریه کودکی گفت 

زتشنگی اصغر 

صدای ناله پیچید 

به یاد اشک مادر 

صدای طبل این بار 

صدای غصه ها بود 

دلم رفیق گل شد 

که اهل کربلا بود 

 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

چه لبخند گرمی 

چه نجوای داغی 

مگر کوچه ها باز آتش گرفته 

که از هرم گرما 

گریزان به سایه 

گریزان به یک گوشه سرد و آرام هستم 

چه گرمای بی انتهایی 

نسیم دل انگیز 

الان کجایی 

  • مهدی طهماسبی دزکی

 از راه می آید 

آهنگ بیداری 

حس دل انگیزی 

همرنگ بیداری 

بوی سلام نور 

بوی نیایش هاست 

از روی گلدسته 

تا آسمان برخاست 

آرام می گوید 

هنگام دیدار است 

وقت نماز آمد 

این شهر بیدار است 

  • مهدی طهماسبی دزکی

به تابستان گرما 

به لبخندی که پشت پنجره ماند 

به احساسی که می گفت 

برایم شعرهای تازه می خواند 

هنوزم مثل دیروز 

پر از امید و شوقم 

ببین این شعرها را 

هنوز از بچه های اهل ذوقم 

  • مهدی طهماسبی دزکی

من که پاییز را دوست دارم

شاعری از تبار بهارم

مثل احساسی از آرزوها

پا در این عرصه ها می گذارم

در دل دفتر شعرهایم

شوقی از جنس یادگارم

شادمانم که احساس خود را

با شما در میان می گذارم

 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

من پسر خوانده شاهنامه

من رفیق غزل های حافظ

من پر از عطر باران وشعرم

من پر از جرعه های امیدم

ساده همرنگ صبح سپیدم

من دوبیتی دوبیتی شنیدم

آنچه را گفته بابا برایم

من پر از خاطرات و تغزل

من حماسی ترین لحظه ها را

در نگاه زمین یاد دارم

شعر سرسبزی و سربلندی

دارم از روزگار گذشته

من پر از حرف های قشنگم

بشنو این حرف هایم که گفتند

حرف هایم همه دیدنی هاست

  • مهدی طهماسبی دزکی

رسیده باز از راه

بهار سبز و ساده

درخت کوچه ی ما

به راهش ایستاده

برای او لباسی

پر از شکوفه دارد

و چند شعر زیبا

که ساده می گذارد

درخت کوچه ی ما

لباس تازه پوشید

لباس نو نوارش

قشنگ و سبز و زیبا

بهار مثل هر بار

نوشته چند شیوه

درخت سایه دار و

درخت سبز و میوه

  • مهدی طهماسبی دزکی

شهر باور نمی کرد انگار 

حس آزادی تازه اش را 

حس پر شوق لبخند مادر 

حس این شادی تازه اش را 

شهر باور نمی کرد انگار 

خواب می دید اینجا دوباره 

خواب مهتاب های لب شط 

خواب افسانه ها و ستاره 

بندر اما پر از شوق بودن 

 شوق دیدار با لاله ها داشت 

شاعری بود در گوشۀ شهر 

شعر او رنگ سرخ خدا داشت 

شهر باور نمی کرد اما 

حس این شوق او آشنا بود 

شهر خونین شد آزاد ازاد 

فتح این شهر دست خدا بود 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

دوباره شعر خود را 

دلم آهسته می گفت 

شبیه پیرمردی 

کمی دلخسته می گفت 

خیال رنگ بازی 

خیال شعر خوانی 

چه احساس قشنگی 

به رنگ آسمانی

تمام جوی ها سرد  

تمام دشتها سبز 

نسیم انگار می گفت 

ببین تا انتها سبز 

  • مهدی طهماسبی دزکی

صبح زود 

با نفس زنده ی بلبل ، 

نسیم 

داد زد 

فصل بهاران رسید 

غنچه و گل های فراوان شکفت 

بعد از این 

باید از ایینه و نوروز گفت 

سال نو 

همنفس شهر ماست 

  • مهدی طهماسبی دزکی

سکوت لحظه ها 

با دست باران 

شکسته می شود در شعر بودن 

تمام صورت سرد درختان 

به دست باد و باران شسته می شد 

صدای بارش و موسیقی آب 

تمام شهر ما را زنده می کرد 

و حالا با حضور سبز باران 

زمین سیراب 

گل ها شادمانند 

گمان شعر زیبای خدا را 

برای دشتها از نو بخوانند 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

هوا انگار دارد 

نشانی از نسیمی 

که با خود می کشاند 

نشانی قدیمی 

نسیمی که به دستش 

نشان از عطر ناب است 

پر از شعر و سرود است 

رفیق آفتاب است 

هوا در خاطرات 

گذشته رفته امروز 

به فکر سبز و سرخ است 

به فکر صبح نوروز 

  • مهدی طهماسبی دزکی

شهر در خواب خلوت 

روزها بی قرارند انگار 

هرچه باشد همه چشم در راه 

منتظر تا بیاید صدایی 

نغمه ای 

حرف سرسبزی از گل 

از بهاری که در راه مانده 

شعر زیبای خود را نخوانده 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

به لاله ها سلام کن 

معطر و پر از امید 

به دوستان با صفا 

به لحظه های سبز و سرخ 

به شعرهای خواندنی 

میان عکس هایشان 

رفیق های زنده دل 

مسافران آسمان 

سلام کن با لاله ها 

هنوز راهشان پر از

  نگاه های تازه است

و شور و شوق نابشان 

هنوز خواندنی ترین نشانه ی زمانه هاست 

  • مهدی طهماسبی دزکی

آهسته می نویسم 

از حس و حال فردا 

در ذهن من نشسته 

اینجا سوال فردا 

باید کمی بکوشم 

با فکر و ذکر امید 

در جان من نشانی 

از روزهای خورشید 

امروز اگر نکوشم 

فردا شکسته هستم 

ذهن پر از امید است 

هرچند خسته هستم 

  • مهدی طهماسبی دزکی

شب بود و تاریکی 

شب بود تنهایی 

یک آسمان احساس 

یک سینه سرشار امید و شوق 

آن شب تمام سوره های نور 

همپای او بودند 

همرنگ گل 

می رفت تا خورشید 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

باید کمی فعال 

باید قوی باشم 

در این شب تنهای پر سرما 

در کوچه ها 

باید بچسبانم 

باشوق من این پوسترها را 

فردا که نه اما 

در جمعه 

قطعا شاهد بار و ثمر هستیم 

یعنی همیشه ما 

فکر هنر هستیم 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دور دست 

بوی شب برفی است 

دور دست 

کوه ها 

بر سرش خاطره ی سرد برف 

دور دست 

گله در اندیشه و در فکر سرد 

زوزه ها

رفته از خاک به سمت هوا 

وای چه احساس نجیبی است در این ابرها 

  • مهدی طهماسبی دزکی

صبحی که نوروزی است

آغاز پیروزی است

صبحی به رنگ گل

سرشار از خورشید

چشم انتظارش بوده ایم

از سال های پیش

صبحی که می روید

درسینه اش احساس

صبحی که می جوشد

همرنگ با باران

می آید او از راه

  • مهدی طهماسبی دزکی

مکه پر از شادی است
کعبه شده پر ز نور
شعر بخوان شعر گل 
ساده بخوان پر ز شور 
بوی گل و بوی یاس
بوی شقایق رسید 
وقت امید و بهار 
پر شده مانند عید 
خنده کنان می رسد 
باز نسیم بهار 
زمزمه ها دارد از 
شوق قدیم بهار 
نام علی جلوه کرد 
بر همه خاکیان 
پر شد از هلهله 
مجلس افلاکیان

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

ابرها دل نگرانت شدند 

کوه ها مثل مرد 

سروها مثل هم 

منتظرانت شدند 

رودها جاری احساس زمین می شدند 

تا که بیایی سحر 

از طرف خانه خورشید و بعد 

شعر بخوانند برایت همه 

زمزمه شوق و امید مرا 

  • مهدی طهماسبی دزکی

ساده تر از شعر رود 

 زنده تر از صبح زود 

باز بخوان یک صدا 

هرچه که در ساحل احساس بهارانه بود 

ذکر بگو مثل گل 

شعر بخوان زمزمه کن یکصدا 

شعر دل انگیز خدا را بخوان 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

خانه به خانه هر طرف 

چشم به راه دیدنت 

شعر بهار مال تو 

شوق و قرار مال تو 

منتظریم یک نفس 

سرو و من و صنوبران 

خانه به خانه 

کوه ها 

  • مهدی طهماسبی دزکی

سال های سال

بعد رفتنت

کوچه های پر از سکوت سرد

لحظه ها پر از

خاطرات پر امید تو

جبهه های سرخ شوش

قامت شهید تو

در میان خاک و خون نشسته ای

بعد از آن کسی ترا ندید

  • مهدی طهماسبی دزکی

ایستاد

سمت افق

زمزمه ای تازه داشت

یک نگاه

موج دل انگیز رهایی اوست

بعد از آن

مانده از او

یک پلاک

راه پر از افتخار

یک امید

نام اوست

بر سر این کوچه نوشته شهید

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

فاصله ها

بین من و برف ها

اندکی از پنجره ها رد شده

آن طرف سرد سرد

این طرف گرم گرم

حس قشنگی است

در این فاصله

  • مهدی طهماسبی دزکی

در نظرم خاطرات

زمزمه ی حس سپید من است

زنده ترین خاطره

شادی در سفره ی عید من است

حس غزل خوانی در صبح عید

سبزترین شور و امید من است

نام پر از شوق گل

در همه جا شوق و نوید من است

در همه جا صحبت خورشید و عید

زمزمه ی حس سپید من است

  • مهدی طهماسبی دزکی

انگار در یک شب

از صحنه ماه افتاد

آن شب طلوع ماه

بی اتفاق تازه ای پژمرد

با این که انبوهی

شاید هزاران در هزاران بار

نورستاره ها

چون سوسویی می زد

اما شب بی ماه

بسیار تاریک است

احساس های کودکان در شب

سرشار ترس از اوج تاریکی است

  • مهدی طهماسبی دزکی

 

 

اولین برف زمستانی سرد 
دل ما را می برد 
در همانجا که نگاهی آنجاست 
خاطراتی که پر از احساسند 
 برف اعجاز نجیبی دارد 
آسمان بستر دیدار گل دیروز است 
برف انگار رسول خوبی 
مهربان تر ز همه همراه است 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

دست های خالی زمین 

کوه های سرد و منتظر 

شعرهای تنگی جوی 

کودکان مانده در خیال برف 

سوز سرد 

روزهای آخرین فصل رنگ رنگ 

مژده دار چله های ساکتند 

کاش زندگی دوباره گل کند 

در میان برف های پشت هم 

  • مهدی طهماسبی دزکی

شبهای چله 

از دیروزهای برفی تا امروز 

از کرسی های گرم تا بخاری و پکیج

از تنقلات دست ساز مادربزرگ ها تا آجیل های صنعتی و شیرینی های رنگارنگ

از شاهنامه خوانی تا فضای مجازی 

همه نشان مهربان تر بودن است و باهم ماندن است 

  • مهدی طهماسبی دزکی

می درخشد هر صبح
ده ما با خورشید 
پر شده این ده ما 
از هزاران امید 
ده ما با گلها 
دوستی دیرینه است 
دل این مردم ده 
باصفا، بی کینه است 
صبح ها بانگ خروس 
می دهد مژده ی کار
صبح ها با این بانگ
می شوم من بیدار
پونه های اینجا
بوی خوبی دارند
مردمان این ده 
شعر گل می کارند 
فصل پاییز که شد
شعرشان می روید
باد از مزرعه ها 
شعر را می بوید 

۱۳۷۷/۷/۱۳

  • مهدی طهماسبی دزکی

صدای سرفه ها در کوچه پیچید 

گمانم آسمان در فکر درد است 

به من می گفت مادر آرام بنشین 

که در بیرون هوا بسیار سرد است 

صدای خش خش و سرفه بهم ریخت 

تمام حس و حال کوچه ها را 

و من در خاطرات سرد دارم 

نشان خسته ای از آن صدا را 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

صبح بارانی و من 

دفترم سر شار شعر 

گرم شد از بوی مهر 

باز هم بازار شعر 

بانگاهی پر امید 

رفته ام در کار شعر 

 

  • مهدی طهماسبی دزکی

انگار تمام آسمان را

جاداده میان دامن خود

با یک سبد از ستاره ها او

آراسته جامه ی تن خود

هر قصه که او بگوید اینجا

در یک شب سرد فصل سرما

بوی گل یاس مهر و خوبی

پر کرده تمام خانه ی ما

در هر نفسش محبت انگار

یک قطعه طلای ناب باشد

هر قصه ی او قشنگ و خوب است

هر گاه که وقت خواب باشد

  • مهدی طهماسبی دزکی

امشب نوشته شاپرک 

انشا خود را زود زود 

انشایی از  یک زندگی 

همراه برگ و باد و رود 

انشا پر از بوی گل و 

عطر نسیم ساده شد 

انشا و نقاشی او 

با خنده ای آماده شد 

فردا  تمام شوق او 

در دشت پیدا می شود 

با حرف های ناب او 

زیبای زیبا می شود 

  • مهدی طهماسبی دزکی

صبح است خورشید این زمان

در آسمان پیدا شده

با بودن او آسمان

مثل گلی زیبا شده

بر بال های شاپرک

سوی گلستان می روم

با دوستانم شادمان

سمت دبستان می روم

از خنده های بچه ها

پر شد فضای مدرسه

یک آسمان پر می شود

از حرف های مدرسه

امسال سال اولم

خوشحال و شادان می روم

سوی کلاس و مدرسه

با روی خندان می روم

1377/4/25

  • مهدی طهماسبی دزکی

مادر این شاپرک

می خرد کیفی قشنگ

یک مداد و دفتری

بسته ای از آبرنگ

در دبستان امید

که میان جنگل است

شاپرک امسال را

در کلاس اول است

شاپرک با اشتیاق

می پرد در آسمان

دوست دارد درس را

در کنار دوستان

مهر ماه 1377

  • مهدی طهماسبی دزکی