بهانه های شیرین

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

شب چله اسمی با معنی و کاملا ایرانی است که این روزها همه جا وقتی صحبت از جشن شب اول زمستان می شود همه می گویند یلدا که یک واژه بیگانه و سریانی است بهتر است دوستان خودمان برای حفظ و نگهداری و پاسداشت فرهنگمان تلاش کنیم شب چله را با همان اسم قدیمی اش و انشالله رسم های خوب و بی تکلف و مهر افزای قدیمی اش به کار ببریم

  • مهدی طهماسبی دزکی

یادش بخیر شبهای برفی

سوز و سرمای آخرین شب پاییز که با حریر سفید آمیخته می شد

کرسی های چوبی خانه باباجون و آتش زغال گداخته در زیر کرسی که گرمایش تا هنوز هست

آش کشک مادربزرگم که به او ننه آقا می گفتیم با تک و توکی هندوانه وکدو  ونارنگی وسیب حالی به ما می داد

شاهنامه خوانی بابا حالی حماسی داشت و مارا در فضای رزم اشکبوس و رستم رها می کرد

ستون کرد چپ و خم کرد راست

خروش از خم چرخ چاچی بخاست

چوبوسید پیکان سرانگشت او

گذر کرد از مهره پشت او

همه دور هم بودیم ومی خندیدیم و خوش بودیم یادش بخیر وسبز باد

  • مهدی طهماسبی دزکی

کوچه هاپر از صدای سرد لحظه ها

لحظه ها به چشم خود

منتظر به راه برف

بچه ها

بی صداتر از همیشه مانده اند

حال چله ها به برف سرد بود

کاش برف تازه ای

بر تمام شهر و دشت و روستا

شاعرانه می نشست


  • مهدی طهماسبی دزکی

ابرپشت ابر بود

باد پشت باد بود

ناگهان تمام خانه پر شد از

خنده های باصفای بچه ها

مثل اینکه خانه یک نفس

پر از شد ترنم بهار

چله بود و برف و باد و ابر و باد



  • مهدی طهماسبی دزکی



 

مادرم تمام روز کار کرد

خواهرم برای غنچه های قالی جدید

با دو دست کوچکش

شعرهای تازه گفت

روزها من وپدر

در پی نوشتن کتاب افتخار

در کنار گله در میان دشت

روزهای ما گذشت

خاطرات روزگار رفته هست

مثل آینه  همیشه ماندگار

1389/10/5

  • مهدی طهماسبی دزکی


جوانه زد مدادم

شبیه گندم وماش

به من لبخند زد وگفت

بیا آقای نقاش

بیا همراه بامن

بکش نقشی پر از گل

پر از احساس زیبا

پر از آوای بلبل

بکش یک هفت سینی

که لبخند زمین است

بکش نقشی که حتما

همیشه بهترین است

دلم می خواست باشم

پراز حس بهاری

مدادم گفت نقاش

خیال تازه داری

بیا همراه با من

پر از امید ها شو

بیا نقاش خوبم

بیا از جا تو پاشو

به ذهنم صاف وساده

رسیده طرحی از گل

خیال تازه من

کشیده طرحی از گل

  • مهدی طهماسبی دزکی

همیشه چشم در راه

شبیه پیرمردی

که دشت تشنه اش را

به راه ابرها بود

  • مهدی طهماسبی دزکی

تمام آسمان ابر

خیال برف دارد

و سردی زمستان

دوباره حرف دارد

دوباره هوهوی باد

وزیده در دل دشت

به سمت کوهها رفت

رسید و باز برگشت

تمام کوه وصحرا

سفید شد چه زیبا

لباس برفی کوه

جدید شد چه زیبا

  • مهدی طهماسبی دزکی