بهانه های شیرین

بایگانی
آخرین مطالب

کوچه هاپر از صدای سرد لحظه ها

لحظه ها به چشم خود

منتظر به راه برف

بچه ها

بی صداتر از همیشه مانده اند

حال چله ها به برف سرد بود

کاش برف تازه ای

بر تمام شهر و دشت و روستا

شاعرانه می نشست


  • مهدی طهماسبی دزکی

ابرپشت ابر بود

باد پشت باد بود

ناگهان تمام خانه پر شد از

خنده های باصفای بچه ها

مثل اینکه خانه یک نفس

پر از شد ترنم بهار

چله بود و برف و باد و ابر و باد



  • مهدی طهماسبی دزکی



 

مادرم تمام روز کار کرد

خواهرم برای غنچه های قالی جدید

با دو دست کوچکش

شعرهای تازه گفت

روزها من وپدر

در پی نوشتن کتاب افتخار

در کنار گله در میان دشت

روزهای ما گذشت

خاطرات روزگار رفته هست

مثل آینه  همیشه ماندگار

1389/10/5

  • مهدی طهماسبی دزکی


جوانه زد مدادم

شبیه گندم وماش

به من لبخند زد وگفت

بیا آقای نقاش

بیا همراه بامن

بکش نقشی پر از گل

پر از احساس زیبا

پر از آوای بلبل

بکش یک هفت سینی

که لبخند زمین است

بکش نقشی که حتما

همیشه بهترین است

دلم می خواست باشم

پراز حس بهاری

مدادم گفت نقاش

خیال تازه داری

بیا همراه با من

پر از امید ها شو

بیا نقاش خوبم

بیا از جا تو پاشو

به ذهنم صاف وساده

رسیده طرحی از گل

خیال تازه من

کشیده طرحی از گل

  • مهدی طهماسبی دزکی

همیشه چشم در راه

شبیه پیرمردی

که دشت تشنه اش را

به راه ابرها بود

  • مهدی طهماسبی دزکی

تمام آسمان ابر

خیال برف دارد

و سردی زمستان

دوباره حرف دارد

دوباره هوهوی باد

وزیده در دل دشت

به سمت کوهها رفت

رسید و باز برگشت

تمام کوه وصحرا

سفید شد چه زیبا

لباس برفی کوه

جدید شد چه زیبا

  • مهدی طهماسبی دزکی

همیشه پر امیدم

درست مثل خورشید

که نور را دو دستی

به روی دشت پاشید

  • مهدی طهماسبی دزکی

در کنار امام هشتممان

حالتان خوب وباصفا باشد

این زیارت وحس ساده آن

روزی بچه های ما باشد

دختران دیار خورشیدید

ای شما زائران نور وبهار

با دعای شما کنار حرم

قسمت ما شود مگر این بار

التماس دعا فراوان هست

از شما ددختران اهل امید

تا که ما زائر دوباره شویم

در حریم بهاری خورشید

  • مهدی طهماسبی دزکی

صبح ، من وبچه ها 

همسفر آفتاب

روز قشنگ زمین

تازه تر ازبوی گل  بوی گل ویاسمن

خنده به لب می رویم

عصر ، من وبچه ها 

خسته تر از روز گرم

با همه خستگی

خنده به لب می رویم

روزما

در پی کار وتلاش

در پی کار درو

آمده تا انتها

روزما

پرشده از عطر دعای پدر

خستگی روزها

می گذرد بی صدا

  • مهدی طهماسبی دزکی

توی خاطرات خسته کلاغ

آتشی نشسته بود

آتشی که در کشاکش زمان

با هجوم حرفها ونقلها

ناگهان شنیده شد

آتشی که سرد شد

کفتران باصفای دشت مهر

بی صدا نفس کشیده گفته اند

خوب شد که سرد شد

91/3/7
  • مهدی طهماسبی دزکی